الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نامه هایی به کودک زاده نشده

زندگی

نمیدونم از کجا بگم با بهت و حیرت دارم به اتفاقهای چند ماهه نگاه میکنم الان 5 ماهه که یه نی نی تو دلمه و من دارم  مامان میشم هنوزم که هنوزه فکر میکنم همون دختربچه کوچولویی هستم که تابستونها دست باباشو میگرفت و باهاش  میرفت سر ساختمون در حال ساختشون تا به کارگرهای ساختمون سر بزنن و اونجا شروع میکرد با خاک و ماسه بازی  کردن. بعد از ظهر بعد از خواب مفصل نیمروز با مامانش میرفت خونه مامان بزرگ مهربون و اونجا با دختر دایی و پسر  خاله  بازی میکرد . تو حیاط بزرگ مامان بزرگ تفنگ بازی میکردیم بشکه های خالی رو به جای سنگر استفاده  میکردیم و با تفنگهای چوبی که ساخته بودیم پرنده های در حال ...
30 مرداد 1392

درد 2

از یک شنبه شب هستش که درد دارم ولی امروز یه کمی بهتر شدم و میتونم راه برم. خیلی دردهای وحشتناکی داشتم که گریم میگرفت دکترمم نبود که برم پیشش. ولی با هر تکون دخملی خیالم راحت میشه که حالش خوبه.     ...
15 مرداد 1392

درد

دیشب از ساعت 4 به خاطر درد شکمم بیدار شدم و نتونستم بخوابم . اومدم رو کاناپه دراز کشیدم اصلا نمیتونم تکون بخورم!! نگران بودم طوریت شده باشه ولی وقتی دیدم داری منو لگد بارون میکنی خیالم راحت شد که دختر نازم حالش خوبه خوبه.   ...
14 مرداد 1392

دخترم

( 21هفته و 2 روز ) سلام دخملی من امروز ( 13 مرداد )با بابایی فهمیدیدم دخملی   یه دختر تپل مپل و شیطون با وزن 420 گرم و قد 22 سانتی  متری.  ماشالا خانومی شده بودی برا خودت و نسبت به سونوی NT خیلی بزرگتر شدی لگدهات هم که خیلی محکمتر شده بابایی میگه دخترم کاراته کاره!! قد و وزنت هم که خدا رو شکر نرماله نرماله. عزیزم همین که رسیدیدم خونه به دایی کوچیکه زنگ زدم و خبر دادم آخه بهش قول داده بودم همین که جنسیتتو فهمیدم بهش بگم. به مامان جون هم گفتم که نوه خوشگلت دختره اونم کلی خوشحال شد.   از بعد از ظهر که از مطب اومدیم پایین شکمم سمت راستش درد وحشتناکی داره اصلا نمیتونم راه برم فکر کنم  دلیلش ب...
13 مرداد 1392

بیست هفته و دو روزگی

عزیزم امروز دوباره نوبت دکترمون بود مثل همیشه بابای مهربونت ما رو برد دکتر. این بار وزنم 61/5 شده بود یعنی نسبت به ماه قبل فقط یه کیلو اضافه کردم. دکتر گفت خیلی کمه و باید بیشتر بخوری تا چاق شی و نی نی هم تپل تر شه. خیلی نگرانت شدم که ممکنه رشدت خوب نبوده باشه برا همین دکتر معاینه ام کرد. اول صدای قلبتو چک کرد که ماشالا مثل ساعت کار میکرد بعد شکمم رو نگاه کرد و با تعجب گفت نه نی نی خیلی رشدش خوبه و تپل شده! منم خیالم راحت شد که حالت خوبه. در ضمن برا هفته دیگه سونو نوشت که هم جنسیتت رو بفهمیم هم قد و وزنت رو. مامانی امیدوارم که مثل سونوی NT با دکتر لج نکنی و بذاری که بدونیم دخملی هستی یا پسر! آخه میخوام  برات لباس و تخت ...
6 مرداد 1392

سکسکه نی نی

الان که دارم اینها رو مینویسم داری تو دلم وول میخوری. عزیزم زیاد تکون میخوری و منو عاشق تکونها و سکسکه هات کردی با هر تکون نمیدونی چه حس قشنگی رو به من منتقل میکنی. سکسه هات که یه چیز دیگه اس! تو چند ثانیه یه تکون بعدش یه تکون دیگه..... میدونم با این که عجله دارم بغلت کنم ولی دنیا که اومدی دلم برا تکونهات خیلی خیلی تنگ میشه    ...
1 مرداد 1392

بازی

عزیزم امشب با بابایی برات از فروشگاه هایپر پیشبند یکبار مصرف گرفتیم. وقتی اومدیم خونه انقدر نگاشون کردییییییییییم که نگو! اینم بگم که من و بابات هر روز با جغجغه هایی که برات خریدیم بازی میکنیم    ...
31 تير 1392

تشکر

عزیزم امروز وارد ماه پنجم شدیم دقیقا 19 هفته و یه روزه که تو دلمی کوچولوی من نمیدونی منو چطوری عاشق خودت کردی هنوز به دنیا نیومدی ولی  عاشقانه دوستت دارم. ازت ممنونم که حس شیرین مادر بودن رو به من چشوندی ازت ممنونم که هنوز نیومده زندگی من و بابات رو شیرینتر از قبل کردی ازت ممنونم که با اومدنت من و بابات رو خوشبختر کردی ازت هزاران بار ممنونم فرشته مهربون من          ...
29 تير 1392

نی نی شیطون

کوچولوی من امروز با بابایی رفتیم برات تخت و کمد پسند کردیم. قرار شد اونها رو برات سفارش بدیم اما چون  فعلا نمیدونیم توی شیطون دختری یا پسر برا انتخاب رنگش نتونستیم تصمیم بگیریم برا همین قرار شد اول  بریم سونوی تعییت جنسیت و بعد سفارش تخت رو بدیم. بابات که خیلی دوست داره برات خرید کنه خیلی  به فکرته و دوست داره وقتی تو دلم تکون میخوری دستشو میزاره رو شکمم و میخنده نمیدونی چه حالی میکه وقتی تکون میخوری! خودمونیم تو هم خیلی شیطونی و زیاد تکون میخوری بعضی روزها از صبببببببح تکون میخوری تا نصفه شب یک  لگدهایی میزنی به من که نگو اما بدون که من و بابا عاشق تکون خوردنهاتیم.     ...
27 تير 1392

جواب آزمایش غربالگری

نی نی نازم امروز جواب آزمایشتو گرفتم خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر که مشکلی نداری. کوچولوی من نمیدونی با چه اضطرابی خودمو رسوندم آزمایشگاه تا جوابو بگیرم! بابات آزمایش رو از پذیرش گرفت و آورد با ترس و اضطراب برگه رو از دستش کشیدم نمیدونی چه سردردی داشتم خودمم فکر نمیکردم از استرس باشه. دستام میلرزید و چند بار هم برگه از دستم افتاد رو زمین تا بالاخره تونستم بازش کنم همه اش پر عدد و رقم بود کلا سر در نمیوردم چی به چیه فقط میدونستم که آخرش مینویسه ریسک بالا یا پایین. کلمه low risk رو به زور پایین صفحه پیدا کردم تا دیدمش خیالم راحت شد. وای که چه فکرهایی میکردم به این فکر میکردم که جواب آزمایش مشکلی داشته باشه و بخوان تو رو از من ب...
16 تير 1392